هبوط میکائیل

جبرئیل سمت راست و میکائیل سمت چپش...

هبوط میکائیل

جبرئیل سمت راست و میکائیل سمت چپش...

هبوط میکائیل

...و خداوند ندا داد: "ای جبرئیل و ای میکائیل! هر دو به زمین فرود آیید و او را از خطر دشمن حفظ کنید."
جبرئیل بالای سر و میکائیل پایین پای حضرت نشستند...
(ماجرای لیله المبیت)

آخرین مطالب

۱۰ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است


بسته ی باز پفک را گرفت جلویم و گفت بفرمائید.

شاید تعجب را از چشمانم خواند که بلا فاصله گفت پسرم پفک خیلی دوست داشت...

پا گیرش میشوم. می نشینم کنارش.قابلمه ی خالی را این ور و آن ور میکند و زیر لب میگوید: تمام شده.هر وقت میام اینجا یه قابلمه ماکارونی درست میکنم میارم.اخه پسرم ماکارونی هم خیلی دوست داشت...

پ.ن1: خدا رو شکر یه کارمون شبیه شهدا شد!!

پ.ن2:اصلا حواسم نبود عکسی بگیرم یا آدرسش را یادداشت کنم. قطعه 29 بود گمانم.

پ.ن3: دارم فکر میکنم پفک ها و ماکارونی های آن موقع ها چه شکلی بوده است؟؟!!
  • صهبا

مادر که باشی با چشمان دیگری به دنیا نگاه میکنی...

مثلا هفدهم ربیع الاول وقتی غرق در شادی قدوم خاتم الانبیا هستی،

یک گوشه ی دلت بی تاب آمنه ای که با چه دلی نور چشمانش را به دایه سپرد.

سخت است  وقتی نشانه های حمل بر تو ظاهر میشود داغ همسرت هم به دلت بنشانند.

سخت است نوزادت با همه ی نوزادهای عالم فرق داشته باشد.

بعد این نوزاد پس از پدرش بشود همه ی نفس و امید و زندگیت،

تا میخواهی نفس راحتی بکشی و از مادریت لذت ببری بگویند برای حفظ جانش باید به دایه بسپاریش، بعد بردارد و ببردش یک جای دور که نتوانی حتی امیدوار باشی که زود به زود می بینی اش.

بعد تو زبان به شکوه نگشایی.صدایت هم در نیاید حتی...

بسوزی ذر فراق محمدت...

خدایا چه کردی با دل آمنه؟؟



پ.ن:گمانم خدا سوره ی هود را اول بر آمنه نازل کرده باشد، با "فاستقم کما امرت"پیرش کرده باشد در فراق محمد کوچکش...!

پ.ن:ای موسی! اباالفضل جواب قومت را بدهد که تو و پیامبران بعد از تو را که دق دادند هیچ،دست از سر محمد صلی الله علیه و آله هم برنداشتند.

  • صهبا

دلم میگیرد وقتی میبینم سنگ مزارشان دارد نو میشود و خیلی به ظاهر شیک و مدرن.

دلم میگیرد وقتی آن عکس های زنده ی توی قاب های قدیمی و خاک خورده و بعضا رنگ و رو رفته تبدیل می شوند به عکس های بی روح و لبخند های مصنوعی حک شده روی سنگ مزار.

دلم میگیرد وقتی ارتفاع سنگ مزار را آنقدر بالا می آورند که دیگر برای فرستادن فاتحه هم جلوی شهید خم نشویم.

برای من که اشک ها و لبخند هاو شکوه هایم را پای آن سنگ های قدیمی و صمیمی و ساده شان ریخته ام.

برای من که غرور و تکبر و خود خواهیم در افتادن به پای شهید له می شود.

برای من که بغض هایم با در آغوش کشیدن سنگ مزارشان خالی می شود.

این سنگ های جدید غریبه اند...

اصلا من هیچ!

مطمئنم دل مادری که همه ی دلخوشیش شده کلید قاب بالای سر پسرش،

دل مادری که هر هفته با یک دستمال نم دار می افتد به جان قرآن و آینه و شمعدان و عکس امام و...

دل مادری که خودش پرده دوخته تا آفتاب رنگ سربند "یا فاطمه" ی داخل قاب را با خود نبرد...

دل مادری که سی سال یا حتی بیشتر بی صدا زل میزند به سنگ صبورش و آرام می بارد...

میگیرد شاید هم اصلا دلی برایش نمانده تا بگیرد...



پ.ن1: متاسفانه این بلا رو سر خیلی از گلزار شهدا آوردن


  • صهبا

چه لذتی بالاتر از این که خودت با پای خودت بیفتی دنبال روزیت بین قبور شهدا.

مخصوصا آن ردیف هایی که خلوت ترند.

شاید یک عکسی، چشمان نافذی، نامی، سن و سالی مثل برق تو را بگیرد و میخکوبت کند...

یا شاید مادر شهیدی دعوتت کند به ضیافت دو نفره شان با پسرش. شاید یک جمله بگوید و متلاطم شوی...

یا از ته دل دعایت کند و تو را بس باشد برای عاقبت به خیریت...

یا شروع یک دوستی باشد با دانشجویی عاشق و مانوس با شهدا...

چقدر این رزق های معنوی می چسبند...


  • صهبا

وقتی هر هفته پنج شنبه ها حاضری میزند سر قرار عاشقی اش..

وقتی سرما و گرما نمی شناسد.

وقتی سر ساعت می آید.

وقتی آب و جارو می کند با همه ی وجودش..

وقتی از بوسه هایش نثار چند همسایه آنطرف تر هم میکند..

وقتی به مادرم هم سلام می رساند.

این پنج شنبه که نمی بینمش قلبم تند تند میزند،دل نگرانش میشوم...





پ.ن:مادر سردار شهید علی قمی.قطعه بیست و چهار

  • صهبا

هر جور فکر میکنم اصلا محال است پدر مادر ها باشند و توی مراسم عقد بچه هاشان نباشند،

مگر معدود استثنائاتی.

بالاخره پدر،مادرند...هزارو یک بذر آرزو کاشته اند در دل هاشان.

حالا اگر این وسط یک نفر از مادر مهربان تر باشد،

اگر همین یک نفر دلسوز تر از پدر باشد...




امام رضا علیه السلام در حدیث مفصلی ویژگی های امام هر عصر را بیان کرده اند.

...الامام...الوالد شفیق...پدری دلسوز.

الام البره بلولد صغیر...مهربانتر از مادر نسبت به طفل کوچکش.

مسند امام رضا علیه السلام جلد 1 صفحه 98 ؛ کافی جلد 1 صفحه 200



پ.ن: ان شاالله روز میلاد رحمتا للعالمین و حضرت صادق علیهماالسلام مراسم عقد چهار تن از بهترین دوستانم.

  • صهبا

دلیل خنده های قشنگِ گاه و بی گاهت را که بال میدهد مرا، نمیدانم.

نمیفهمم چرا وقتی همه چیز خوب است و دلیلی برای گریه ات وجود ندارد باز بی تاب میشوی...


لبخند


مفضل بن عمرو از امام صادق (علیه السلام) درباره گریه و خنده کودکان پرسید.

که چرا بدون دلیل می خندند و بدون درد گریه می کنند؟! آن حضرت در پاسخ فرمودند:

"هیچ طفلی نیست مگر آنکه امام زمانش را زیارت می کند و با او مناجات و راز و نیاز می نماید. پس گریه او برای جدایی از امام است و خنده اش هنگامی است که امام سوی او روی می آورد. این سعادت تا زمانی است که کودک به زبان بیاید. از آن زمان به بعد این در رحمت به رویش بسته و بر دل و جانش مُهر فراموشی زده میشود.”



به نقل از کتاب “خانواده و ترتیب مهدوی” نوشته مرتضی آقا تهرانی و محمد باقر حیدری کاشانی

منبع احادیث: علامه مجلسی،بحار الانوار، ج ۲۵، ص۳۸۲



راستش حالا حسودی ام می شود به تو...

آرزو که عیبی ندارد،کاش اصلا به زبان نمی آمدم...

چشمانت را بوسه باران میکنم که به دیدار محبوب نائل میشوند...

راستی میشود سلام من هم...

  • صهبا


و سختی همان چیزی ست که تو را لایق بهترین ها میکند...

  • صهبا

حال مبهمی دارد این ساعت ها. یک جور حس سرگردانی بین شادی و غم.

درست مثل غروب نیمه ی شعبان که از میلادت خوشحالیم اما شرممان میشود بگوییم چند ساله میشوی.

نمیدانم باید خوشحال باشم که هزار و صد و هفتاد و چهار سال اماممان بودی و حالا یک سال دیگر به این یازده قرن،حاضر نبودنت اضافه میشود یا غصه دار. نمیدانم باید جشن بگیریم و یا این بار عزادار حال و روز غیبت خودمان باشیم.

اصلا به قول شاعر این جشن ها برای من آقا نمیشود...

  • صهبا

میان این همه دشمن چه میکند مهدی؟

ز غربت پسر من خدا خبر دارد...

  • صهبا