نوشته، از وظایف منتظران:
بزرگداشت اماکن منسوب به حضرت صاحب..
بی شک یکیش هم قلب توست!
- ۷ نظر
- ۱۸ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۱۲
نوشته، از وظایف منتظران:
بزرگداشت اماکن منسوب به حضرت صاحب..
بی شک یکیش هم قلب توست!
1- همیشه نرخ جدید کرایه تاکسی ها و اتوبوس ها را که می بینم می پرسم واقعا کسی یا کسانی که این ها را تصویب می کنند حالشان خوب است؟!
آخر در این وانفسای کمیاب بودن یا دقیقتر، نایاب بودن پول خُرد آن هم از نوع 25 تومانی! 625 تومان هم شد کرایه؟
راننده ای که نان حلال خور باشد باید دقیقا چه چاره کند؟!
2- کرایه 800 بود و راننده باید 200 تومان پس میداد که اصلا پول خُرد نداشت. با هزار شرمندگی عذر خواهی کرد و دو عدد آدامس موزی!! برگرداند..
3- واحدهای پولی ما: ریال، تومان، آدامس...!!!
سی و یک سال چشم انتظاری و بی خبری که بی حکمت نمیشود.
لابد قرار بوده دل خیلی ها با دیدن فیلم مادرتان تکان بخورد.
قرار بوده جرقه ای زده شود در ذهن خانم کارگردانی و فیلمی بسازد .
قرار بوده جایزه سیمرغ جشنواره ای تقدیم اشک های مادرت شود.
و هزاران قرار دیگری که هست که باید باشد...
برادر شهیدم رسول خلیلی!
از شما ممنونیم که دعوتمان کردید،که انقدر خوب از ما
پذیرایی کردید، مخصوصا آنجایی که ما مشغول گوش دادن به صحبت های پدرتان
بودیم و برادرتان سینی به دست به تک تک آقایان چایی تعارف کردند و نوبت
پذیرایی خانوم ها که رسید بدون تعارف و حتی سخنی یکی یکی استکان چایی را در
بشقاب ها گذاشتند و رفتند...
انصافا چایی، با رعایت نهایت آداب خیلی چسبید.
بی دلیل نیست که حضرت عمه جان مهر قبولی زدند بر کارنامه ی
اعمالتان.
پ.ن:جمعه دوم اسفند، دیدار با خانواده ی شهید رسول خلیلی
همراه با گروه فرهنگی دیدار
سراپا گوش بودیم و چشم...
پدر داشت از جگر گوشه اش میگفت: سالها رزمنده بودم و در آرزوی شهادت، نمی دانستم روزی پسرم سبقت می گیرد...
پ.ن: پدر شهید رسول خلیلی از مدافعان حرم.شهادت:30 آبان نود و دو
خاطرات دیدار با خانواده ی شهید را در دیدار بخوانید.
بعد از سالها همدیگر رو دیده بودند، بچه بودند که گرگ ها از همدیگه جداشون کرده بودند .ازش پرسید:
- ازدواج کردی؟
- آره برادر
- بچه هم داری ؟
- آره ، سه تا
- اسماشون چیه ؟
- قَمیص ، ذِئب ، دَم
- پسر خوب این چه اسماییه که رو بچه هات گذاشتی ؟
- گفتن گرگا تو رو خوردن و پیراهن خونیت رو برا بابا آوردن ، منم خواستم با این کار همیشه یادت باشم .
یوسف فقط لبخند زد ...
اون روز و اون سالها بنیامین برای یاد کردن برادر گمشده اش یوسف، این کار رو انجام داد.من و تو برای اینکه به یاد یوسف فاطمه باشیم چی کار می کنیم ؟
نیاد روزی که به یاد آقات نباشی...
- چند ساله این کیفتو داری؟
-از اول دانشگاه، یه پنج شیش سالی میشه!
- میگم آخه، شبیه خودت شده، معلومه که باهات خیلی مانوسه!
بی خیال شاخ هایی که از تعجب روی سرم سبز شده اند می شوم!هجوم فکر مرا با خود میبرد.
یعنی من از کیف خودم هم کمترم؟!
میخواهم رنگ و بوی تو را بگیرم...
پ.ن:امام رضا علیه السلام: الاِمامُ اَنیسُ الرَّفیق...
انیس یعنی کسی که مدام با من است...
آنقدر از تو و عشق تو دم زد،
آنقدر بذر محبت تو در دل ها کاشت،
آنقدر راه به در راه ماندگان نمایاند،
آنقدر دست نوازش بر سر یتیمانت کشید،
تا قبول کردی کفیل خودش و شیرخوار چهل روزه اش شوی...
پ.ن1: استاد مهدویت بود. در چهلمین روز تولد نوزادش به سوگ بابای پسر مامان نشست.
پ.ن2: ما همه یتیم توییم یا حضرت صاحب!
پ.ن3:مولایم علی علیه السلام فرموده اند: هر کس ما اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست بدارد باید برای محنت ها پوستی دیگر
بپوشد...
غررالحکم با ترجمه آقا جمال، ش 9038
پ.ن4: دلم به وسعت دریا گرفته آقا جان از این زمانه از اینجا گرفته آقا جان
یک شب ... از آسمان می آید و تسکین درد هایم می شود.
قلب من آن شب به وسعت آسمان برایش می تپد
و با او به دیار ابدی خواهم رفت...